۱۳۸۵ آبان ۱۸, پنجشنبه
در ستایش دیوانگی (ویژه نامه ی پندار)
هنوز هم نمیدانم چرا در آن عصر داغ تابستانی از بین آن همه مجله رنگارنگی که جلوی دکه روزنامه فروشی صف کشیده بودند فقط چلچراغ را برداشتم. تقریبآ از همان زمان بود که هر شنبه این سوال مسخره را که " چلچراغ آمده؟ " از روزنامه فروش محله مان میپرسیدم و او هم همیشه با یک لبخند کش دار مرا حواله روزهای دیگر میکرد. مسخره بودنش را از این حیث عرض میکنم که اگر شما پشت گوشتان را دیدید چلچراغ را هم شنبه ها خواهید دید. بی نظمی و بد قولی یکی از کرامات بی بدیل این جماعت است که از این نظر هنوز هم در عرصه مطبوعات بی رقیب هستند( شماره های اخیر را البته میتوانید یک استثنا بدانید) .
چلچراغ تابو ها را شکسته بود, ساده بود...نه , ساده نه... منحصر به فرد بود ... منحصر به خودش, به چلچراغ... از آن لوگوی عجیب غریبش گرفته تا سبک عکسهایی که در آنها سوژه مادر مرده را برای افزایش جذابیت عکس از سقف آویزان میکردند یا کله اش را زیر آب میکردند مهم نبود چه کسی باشد, علی دایی یا نیکول کیدمن !؟
گزارشات منصور ضابطیان هم یکی از بخشهای بی نظیر چلچراغ بود, ماجرای لندکروز ها را در شماره 10 یادتان هست؟ حالا نوبت میرسد به رها و محرمانه اش, صفحه ای که سر جهیزیه چلچراغ بوده و هست, آن اسمهای محرمانه, آن ماجراهای هفتگی که بعد از چله اول کم کم برای خوانندگانش رنگ باخت چون با لو رفتن اسامی دیگر محرمانه ای باقی نمانده بود. ساندویچ و سرگیجه و کودک فهیم و گزارشات ویژه را هم به لیستتان اضافه کنید.
چلچراغ سبک و سیاق جدیدی را در مطبوعات ایران به راه انداخت. سبکی که پس از چلچراغ خیلی ها به تقلیدی کورکورانه از آن پرداختند و اصلآ هم نفهمیدند چه چیزی این مجله کاهی را تا این حد دوست داشتنی کرده است. چلچراغ کاری را انجام داد که برخی ها با پشتوانه های مالی سرسام آور هرگز نتوانستند انجام بدهند.
از همان روزها که هر هفته این مجله را میگرفتم با صفحه به صفحه اش زندگی میکردم...ژوله و کودک فهیمش...شرف الدین سرگیجه ها یش...منصور ضابطیان و آن گزارشاتش...و آن صمیمیتی که در تک تک صفحات مجله خودنمایی میکرد, دیگر در بطن آن دفترچه 36 برگ ذوب شده بودم.
ولی چلچراغ کم کم برایم حکم یک عادت هفتگی را پیدا کرد, کودک فهیم رفت...سرگیجه های بزرگمهر دیگر طراوت سابق را نداشت....منصور ضابطیان هم انگار با خوانندگان چلچراغ قهر کرده بود...رها مدام بهانه میاورد که نمیشود و نمیگذارند... آن سادگی و صمیمیت هم دیگر از صفحات چلچراغ رخت بر بسته بود. چلچراغ شده بود یک مرده, مرده ای که بر حسب عادت آنرا میخواندم.

یکی میگوید ما بزرگ شده ایم و دیگر نمیتوانیم مثل آن روزها چلچراغی باشیم... یکی دیگر میگوید چلچراغ حرفه ای تر شده....
همه میگویند..همه...یکی به چلچراغ بدو بیراه میگوید یکی هم امیدوارانه روی همه چیز ماله میکشد, و من خسته از انتظارهای طولانی هنوز هم , هر هفته لابه لای صفحات مجله ی محبوبم به دنبال آن جادویی هستم که روزگاری با آن زندگی میکردم.
.
مهدی کریمی
2 Comments:
Anonymous ناشناس said...
are hagh ba toe dige amir kamtar minevise raha bahane miare o ...
ama ghabul kon ke in maha hastim ke kami bozorg shodim 40 cheragh kucik namunde
bad nist ke maha ham mesle mansure zabetiano baghie ya forsat kuchik be nevisande haie tazeie 40 bedim o bavar dashte bashim ke una ham mitunan mesle raha o shermino o mansur benevisan!!

Anonymous ناشناس said...
40cheragh hanuzam monhaser befarde va man 3 mah say kardam majalleio peyda konam ke jaygozinesh konam va natunestam....nagardid ke nist!