۱۳۸۵ شهریور ۲۲, چهارشنبه
ته دلمان نگرانيم
مجله را ورق مي زنم. چشمم به صفحه ي چت مي افتد.2 صفحه...فكر كردم شايد ستون هاي جديدي آمده كه ربطي به چت ندارد اما نه آن ها همان ستون ها و نويسنده هاي دوست داشتني ما بودند. به مهدي(كريمي) مي گويم: چت ایندفه رو ديدي؟ بالاخره 2 صفحه اي شديم. اما مهدي در جواب گفت: اين اولشه. شايد دوباره برگرده به همون يك صفحه .و من ته دلم كمي نگران شدم.
تقريبا اوايل سال 85 بود كه بحث هاي چت در گروپ راه افتاد. بيشتر بچه ها ناراضي از كم بودن حجم چت بودند وعده اي هم نگران از اين كه مبادا چت را ببندند. نمايشگاه كتاب نيما اكبر پور را ديدم. به او گفتم. انتقاد كردم. نگراني بچه ها را انتقال دادم. گفتم كه مي خواهيم ستون ها هميشگي باشند مثل مترو...وب نورد و ...اما او هم گفت از كارهايي كه براي چت كرده كه بماند و حتي دو صفحه اي هم شود.
تصميم بر اين گرفتيم كه نامه اي بنويسيم. موژان زحمت نوشتن را برعهده گرفت و بعد براي گروپ فرستاد و هر كسي نظرش را گفت و بعد از چند هفته نامه آماده شد .قرار بود كه به دفتر چلچراغ برويم و از نزديك نامه را به سردبيران و آقاي خليلي تقديم كنيم. اما به خاطر بعضي از مشكلات ما نتوانستيم به مجله برويم و اين كار را عقب انداخت, تا اينكه مهدي تصميم مي گيرد كه نامه را فكس كند. اما همان شماره ها بود كه چت دو صفحه اي شد
و ما نفسي كمي راحت مي كشيم اما ته دلمان كمي نگراني.نگرانيم كه نكند دوباره يك صفحه اي شويم.و2 يا 3 هفته منتظر باشيم تا نوبت به ستون هاي دوست داشتنيمان براي چاپ شود
ماهور پورمقدم
mahoor_1989@yahoo.com