۱۳۸۵ آذر ۳, جمعه
سؤال و جواب با آقا جلال سعيدي
_ جلال سعيدي در چند سطر(منظور همون بيوگرافي و اين جور حرفهاست!):
يک انسان به تمام معنا،دکتر،انديشمند،ماه،چی بگم از خوبيش هر چی بگم کم گفتم.

_جلال سعيدي چگونه تونست با حضور ابراهيم رها و امير مهدي ژوله به چلچراغ راه بيابه؟
به راحتی،من بيشتر چون نگران سلامتيه بچه ها بودم رفتم که اونجا نقش پزشک تيمو ايفا کنم.

_واقعا اعتماد به نفس بالايي ميخواد! اينطور نيست؟
جواب بلــه،خدايا نگير اين حس انسان دوستی رو از ما!

_امير مهدي ژوله پيش بيني كرده بود كه بعد از ابراهيم رها و خودش، شما سومين كسي خواهيد بود كه جايزه بهترين طنز نويس را بدست مياره. چي شد كه نشد؟
امير لطف داشته ولی من فکر ميکنم کلا موجود جشنواره پسندی نيستم، در کل بعد از حق خوری پارسال ديگه برام اهميتی نداره.

_ راستش رو بگين با نقشه قبلي دست به كودتاي مخملين! زدين و اول ابراهيم رها بعد اميرمهدي ژوله را از صحنه رقابت حذف كردين؟
من کسی رو حذف نکردم،كار خدا بوده،ولی در کل ميگم که اولاً اون دو صفحه به من تحميل شد و ثانيا شما مشقتو نوشتی اومدی وسط حرف بزرگترا؟!

_چي كارش ميكنين اميرمهدي ژوله رو كه يهو قاطي ميكنه همه چيزو سر ماها خراب ميكنه؟!
امير هرکاری رو بلد نباشه اين يکي رو خوب بلده، اشکال از گيرندست عمو،با فرستنديه مردم چيکار داری؟

_جلال سعيدي بيشتر با طنز نوشته هاي چه كسي بيشتر حال ميكنه؟
ابراهيم نبوی.

_تو زندگي عادي تون هم آدم بشاشي هستين؟ يعني با همه شوخي ميكنين و احيانا براش يه اسم مستعاري در نظر ميگيرين؟
نه! اصلاً ، با اونايی که صميميم خيلی شوخ ولی با غريبه ها معمولی.

_ يكي از دوستان يه جايي ازم پرسيد كه حيوانات هم عاشق ميشوند؟ يعني اونا هم دل دارند؟
به دوستت سلام برسون بگو[...] [...] [...]
_دوست دارين بعد از شما كدام يك از نويسندگان مجله با چنين سوالاتي روبرو بشه؟
حميد آقا.

_بين صفر تا پنج نمره بدين:
-فريدون عموزاده خليلي
- بزرگمهرشرف الدين
-شرمين نادري
-نيما اكبرپور
-سجاد صاحبان زند
- صدرا بكتاش
-شيما شهرابي
-اميرمهدي ژوله
- ابراهيم رها
- عليرصژضا ميراسداله
- منصور ضابطيان
-جلال سعيدي
- ليلي نيكونظر
- چلچراغ

از اين سؤالت معلوم شد چقدر نابغه ای:از 25. تا 5. خيرشو ببينی.

_راستي يكي اونجا پيدا نميشه به خانم شهرابي بگه خودتو به كشتن ميدي آخرش!؟
کسی اينجا وقت اضافی نداره.

_هرچي دلتون ميخواد ميتونين به خوانندگان وبلاگ بگين!
چطورين خوبين؟ مامان اينا بابا اينا خوبن ؟
___________________________________________
دوستان عزيز پيشنهاد نفر بعدي به همراه سوالاتي كه دوست داريد پرسيده بشه با شم.
مهدي فلاح
۱۳۸۵ آبان ۱۸, پنجشنبه
در ستایش دیوانگی (ویژه نامه ی پندار)
هنوز هم نمیدانم چرا در آن عصر داغ تابستانی از بین آن همه مجله رنگارنگی که جلوی دکه روزنامه فروشی صف کشیده بودند فقط چلچراغ را برداشتم. تقریبآ از همان زمان بود که هر شنبه این سوال مسخره را که " چلچراغ آمده؟ " از روزنامه فروش محله مان میپرسیدم و او هم همیشه با یک لبخند کش دار مرا حواله روزهای دیگر میکرد. مسخره بودنش را از این حیث عرض میکنم که اگر شما پشت گوشتان را دیدید چلچراغ را هم شنبه ها خواهید دید. بی نظمی و بد قولی یکی از کرامات بی بدیل این جماعت است که از این نظر هنوز هم در عرصه مطبوعات بی رقیب هستند( شماره های اخیر را البته میتوانید یک استثنا بدانید) .
چلچراغ تابو ها را شکسته بود, ساده بود...نه , ساده نه... منحصر به فرد بود ... منحصر به خودش, به چلچراغ... از آن لوگوی عجیب غریبش گرفته تا سبک عکسهایی که در آنها سوژه مادر مرده را برای افزایش جذابیت عکس از سقف آویزان میکردند یا کله اش را زیر آب میکردند مهم نبود چه کسی باشد, علی دایی یا نیکول کیدمن !؟
گزارشات منصور ضابطیان هم یکی از بخشهای بی نظیر چلچراغ بود, ماجرای لندکروز ها را در شماره 10 یادتان هست؟ حالا نوبت میرسد به رها و محرمانه اش, صفحه ای که سر جهیزیه چلچراغ بوده و هست, آن اسمهای محرمانه, آن ماجراهای هفتگی که بعد از چله اول کم کم برای خوانندگانش رنگ باخت چون با لو رفتن اسامی دیگر محرمانه ای باقی نمانده بود. ساندویچ و سرگیجه و کودک فهیم و گزارشات ویژه را هم به لیستتان اضافه کنید.
چلچراغ سبک و سیاق جدیدی را در مطبوعات ایران به راه انداخت. سبکی که پس از چلچراغ خیلی ها به تقلیدی کورکورانه از آن پرداختند و اصلآ هم نفهمیدند چه چیزی این مجله کاهی را تا این حد دوست داشتنی کرده است. چلچراغ کاری را انجام داد که برخی ها با پشتوانه های مالی سرسام آور هرگز نتوانستند انجام بدهند.
از همان روزها که هر هفته این مجله را میگرفتم با صفحه به صفحه اش زندگی میکردم...ژوله و کودک فهیمش...شرف الدین سرگیجه ها یش...منصور ضابطیان و آن گزارشاتش...و آن صمیمیتی که در تک تک صفحات مجله خودنمایی میکرد, دیگر در بطن آن دفترچه 36 برگ ذوب شده بودم.
ولی چلچراغ کم کم برایم حکم یک عادت هفتگی را پیدا کرد, کودک فهیم رفت...سرگیجه های بزرگمهر دیگر طراوت سابق را نداشت....منصور ضابطیان هم انگار با خوانندگان چلچراغ قهر کرده بود...رها مدام بهانه میاورد که نمیشود و نمیگذارند... آن سادگی و صمیمیت هم دیگر از صفحات چلچراغ رخت بر بسته بود. چلچراغ شده بود یک مرده, مرده ای که بر حسب عادت آنرا میخواندم.

یکی میگوید ما بزرگ شده ایم و دیگر نمیتوانیم مثل آن روزها چلچراغی باشیم... یکی دیگر میگوید چلچراغ حرفه ای تر شده....
همه میگویند..همه...یکی به چلچراغ بدو بیراه میگوید یکی هم امیدوارانه روی همه چیز ماله میکشد, و من خسته از انتظارهای طولانی هنوز هم , هر هفته لابه لای صفحات مجله ی محبوبم به دنبال آن جادویی هستم که روزگاری با آن زندگی میکردم.
.
مهدی کریمی