نمی دانم طرف صحبتم کیست.نمی دانم باید از چه کسی گله کنم پس روی صحبتم را با تمام چلچراغیها می کنم
با تمام کسانی که تمام مدت آشنایی من با چلچراغ به من دلگرمی میدادند.با تمام کسانی که فکر می کردم هیچ گاه تنهایم نمی گذارند...اما کاملا سرخورده ام کردند
خانم ناصری...خانم حقیقی...آقای ضابطیان...آقای خوشخو... آنقدر ناراحتم که نمی دانم چگونه سخن بگویم.نمی دانم چگونه باید بگویم که چقدر بهت زده هستم.نمی دانم....شما کجایید؟یعنی این همه همکارهایتان که از دست رفتن ارزش چند خط نوشته ی شما را نداشتند؟آنقدر در حاشیه در مورده آن صحبت کردید که باور کردم که هنوز خبر را نشنیده اید...اما مگر می شود؟مگر می شود آن همه بیچاره ای که به خاطره من و شما جان خود را از دست داده بودند و یا آن خانواده هایی که با هزاران بدبختی و حقوق کارمندی زندگیشان را به اینجا رسانده بودند را فراموش کنید؟مادری که سوختن بچه اش را جاوی چشمانش ببیند چه حسی دارد؟نکند حس مادروپدری را فراموش کرده اید.نکند می خواهید این بی مسئولیتی مسئولین مارا تایید کنید هنوز هم باورم نمی شود بعد از گذشت سه هفته یک مطلب سانسور شده را چاپ کنید آن هم به چه بهانه ی کودکانه ای
باورم نمی شود.اگر چلچراغ آنقدر ترسو شده یا آنقدر خوانندگانش برایش بی اهمیت شده اند ما آن چلچراغ را نمی خواهیم
.منتظر جوابی از طرف شما چلجراغی ها هستم.جواب نه بهانه ای کودکانه
ماهور پورمقدم
چلچراغ مدتهاست ترسو شده بود...این اواخر یه کم بهتر بود ولی با این مطلب بازهم کا رو خراب کرد...حتی آدرس وبلاگ خانم ناصری رو هم ننوشته بود...
با اين حال و احوال به قول قدما نظر شما متين است
یکی از این دلایل نمیتونه ترس باشه؟
[url=http://wfdicarb.com/bjrn/hxiq.html]My homepage[/url] | [url=http://opsekqnc.com/lqab/ohaa.html]Cool site[/url]
My homepage | Please visit
http://wfdicarb.com/bjrn/hxiq.html | http://etxcriux.com/hmzs/orih.html