شب یلدایی که گذشت منو یاد شب چله های چلچراغ انداخت.درسته که توی هیچ کدوم شرکت نداشتم و باز هم درسته که هیچ وقت بابت پولی که به حساب چلچراغ واریز کردم و تماسهایی که گرفتم سی دی مراسم رو دریافت نکردم!در واقع خاطره ای ازش ندارم.ولی یادش افتادم.نه فقط من.میدونم همه ی چلچراغی ها همین حس رو داشتن.اگه بگم کنار این خاطرات ،یه کم بغض هم بود دروغ نگفتم.
به دیوار اتاقم که نگاه میکنم ،پوستر فرهاد رو میبینم که کنارش خیلی کوچیک نوشته:40چراغ.جلد شماره 405رو میبینم که عکس متفاوتی از استاد شجریان خیلی دوست داشتنیش کرده.
درسته که 40چراغ نیست،اما 40چراغی ها هستن.دوستیهامون هست.40چراغ مثل قبل نبود.ولی بودنش حس خوبی به آدم میداد.اونایی که ما با نوشته هاشون 40چراغی شدیم دیگه نیستن.اما با تمام این کاستی ها وقتی 40چراغ دیگه نباشه یه غمی توی دلمون میشینه.همه ی این چند سال یه خاطره ی خوب شد و موند ته دلمون.خاطره ای که با به یاد آوردنش یه لبخند میشینه روی لبمون.
شنبه ی بد....شنبه ی بی چلچراغ
سارا میرزایی
.
sara_m_1988@yahoo.com